این رمان در هندوستان قرن دهم هجری می گذرد، زمانی که جلالالدین اکبرشاه، سومین پادشاه سلسلۀ گورکانیان، بر تخت درباری تکیه دارد، که دربرگیرندۀ مجموعهای از مسلمانان سنی و شیعه، مسیحیان، هندویان، یهودیان و زرتشتیان است. بازبودن آغوش او به روی هر قوم و عقیده و تفکری، باعث برانگیخته شدن احساسات پاسداران اصالت مذاهب میشود، که تمام همّ خود را معطوف ایجاد سد در مقابل این بدعت ِحاکم میکنند.
سمیر راوی اصلی داستان و پدرش جمالِ هندو، در شرایطی ناآرام، پا به دربار میگذارند و به شخصیتهای تأثیرگذاری مانند شاهزادهسلیم، پسر ارشد پادشاه، برمیخورند که از یکسو، سایۀ پدر بر او سنگینی میکند و از سوی دیگر از حضور برادران دیگرش بیمناک است.
سمیر و سلیم دوست میشوند و هردو عاشق مانبای، شاهزادة دلربای حرم. همۀ شخصیتهای رمان از نظر تاریخی واقعیاند و با دقت توصیف شدهاند.