داش آکل: توی دلم آشوبه شاید مرجان من رو دوست نداشته !باشه بلکه شوهر جوون پیدا بکنه نه از مردونگی دوره مرجان چهارده سالشه و من چهل سالمه اما چه کنم؟... این عشق من رو کشت .اسحاق... اسحاق... کجایی؟ بیار اون سبوی مردافکن رو. اسحاق... اسحاق.... بیار اون مرهم درد رو آخ مرجان عشقت من رو می کشه مرجان... تو من رو کشتی به کی بگم؟ مرجان.... عشق تو من رو کشت