گفتگو و برسی فعالیتهای استاد فقید امیراشرف آریانپور: پارسال سر کلاس بودم، ساعت هفت و نیم صبح. کلاس نقاشی. بچههای نقاشی از همهی بچههای دانشگاه بهتر هستند. نشسته بودم که یک دفعه دیدم به طور عجیبی یخ کردم! نه سرمای معمولی. بدنم شروع کرد به لرزش. خیلی شدید. این مقدمهی همین پارکینسون بود. بلا فاصله رییس و همه آمدند. طبقهی هفتم هم بودیم. آسانسور هفتم ندارد! آمبولانس آمد و بردند بیمارستان. پارکینسون خوب نمیشود. فقط میتوانند بدترش نکنند. دستام میلرزد و نمیشود آدم چیزی بنویسد. ما هم همهی زندگیمان همین دست است. لرزش پا هم هست، البته یک ربع پیادهروی را میروم ولی بیشترش کم کم مشکل میشود. خودم تصور میکنم سالهای آخر زندگیام هست. کارهایم را کردهام، دیگه میروم.