مینِ سیزدهساله از نسلِ دیرینِ روباهروحهاست، اما هرگز این را از ظاهرش نخواهید فهمید. مادر مین مُصرّ است که برای حفظ خاندانشان، هیچکدام از اعضای خانواده هیچ استفادهای از انواع جادوی روباهی نکنند، یعنی نه از حیلت استفاده کنند، نه تغییرشکل بدهند. تمامِ مدت هم ظاهری انسانی داشته باشند.
مین احساس میکند قوانین خانهشان دستوپایش را بسته است. او از وظایف روزانهی بیانتهایش، از خالهزادههایش که محاصرهاش کردهاند و از خالههایش که دائماً او را قضاوت میکنند، به تنگ آمده است. عمیقترین خواستهاش فرار از جینجو، یعنی سیارهی فرسودهی فراموششده و خاکوخُلگرفتهاش است. روزشماری میکند تا بتواند بهدنبال برادرش جوون، به نیروی فضایی ملحق شود و اقصانقاطِ هزارکیهان را بگردد.
وقتی خبر میآید که جوون مظنون به ترک خدمت و جستوجو برای مروارید اژدها شده، مین شک نمیکند که این اتهامی نادرست است. جوون هرگز ناوگانش را رها نمیکرد، نه حتی برای شیئی باستانی که میگفتند قدرتی شگرف در خود دارد. بنابراین مین تصمیم میگیرد بگریزد تا برادرش را پیدا کند و اتهام را از روی دوشش بردارد.
مأموریت مین باعث میشود که او با قماربازان، دزدان فضایی و اشباحی متخاصم روبهرو شود. ماجراجوییاش هم فریب و دروغ دارد و هم کارشکنی. ناچار میشود بیشتر از همیشه جادوی روباهیاش را به کار بگیرد و روی دلاوری و هوشش حساب کند. شاید نتیجه آنی نشود که امیدش را داشت، اما قابلیتِ آن را دارد که از غریبترین رؤیاهایش هم پیشی بگیرد.