رِیمون آرون، استاد کلژ دو فرانس و مفسّر سیاسی (فیگارو، اکسپرس، کمانتِر)، در آستانۀ هفتادودوسالگی پس از ترک فیگارو قصد داشت با نوشتن دو جلد کتاب دربارۀ مارکسیسم مارکس حلقۀ کتابهایش را که از 1935 با نوشتن درآمدی بر فلسفۀ تاریخ آغاز کرده بود ببندد. عارضۀ ناگهانی سکته در آوریل 1977 او را از انجام این مقصود بازمیدارد. پس از بهبود نسبی، در اولین سال فراغت از تدریس، در تابستان 1979، سه فصل اول از سه کتابی را که در برنامۀ کار داشت مینویسد و میگوید: «دیدم اگر نخواهم خودم را از پا بیندازم، در فرصتی که برایم مانده تنها میتوانم “خاطرات” را که تلاش جسمی و فکری کمتری طلب میکرد بنویسم.»
در حال جمع کردن میز و پاک کردن مشمع رومیزی یا شاید هم ظرفها بودم؛ کاملاً به خاطر نمیآورم که چطور شد یک انگلیسیِ میانسال سر صحبت را با من باز کرد و از من پرسید که قبل از احضار به خدمت به چه کاری اشتغال داشتهام؛ وقتی به او فهماندم که اگر ارتش مرا احضار نکرده بود اکنون در دانشگاه تولوز فلسفه تدریس میکردم، ناگهان در حالی که زنش را مخاطب قرار داده بود زبان به سرزنش حکومتهای فرانسه و انگلیس گشود: «از سالها پیش به تو گفتهام که با این سیاست احمقانه همهچیز را از دست خواهیم داد. ببین، بیست سال بعد از پیروزی به کجا رسیدهایم.» مبدل شدن استاد دانشگاه به جاشوی کشتی در نظر او نماد جامعهای وارونه بود، بدبختیای که فرانسویها و انگلیسیها خودشان بر سر خود آورده بودند.