از ابتدای قرن بیستم، رونقگرفتن تولیدات صنعتی و افزایش تصاعدی مازاد تولید در جوامع غربی، این مسئله را به وجود آورد که با مازاد تولید انبوه، چه باید کرد؟ نیازهای اساسی، بهمرور، کاملاً تأمین شده بود و هنوز تولیداتی که چند برابر نیاز مردم بودند، فروخته نشده بود و اینگونه بود که موضوع «مصرف»، ذهن صنعتگران و بازرگانان و همچنین متفکران را به خود مشغول کرد و به همین دلیل ایشان پرداختن به مقولۀ مصرف را بیش از پرداختن به مقولۀ تولید مهم دانستند، زیرا چنانکه اشاره شد، از لحاظ صنعتی، موانع تولید برطرف شده بود و اینک مسئلۀ اصلی که برای بازتولید چرخۀ نظام سرمایهداری، حیاتی به نظر میرسید، مصرف مازاد تولید بود. در این دوران برای اینکه مازاد تولید در بالاترین حد به مصرف برسد، چارهای جز افزایش «نیاز به مصرف» اندیشیده نشد. در این حالت، مصرف از منظر استدلالی جنبههای گوناگونی به خود گرفت.