«مری لناکس» کوچک، بداخلاق و پرخاشگرست؛ و وقتی در هند پدر و مادرش را از دست میدهد به انگستان برگردانده میشود تا با عموی خود در باغی بزرگ و ساکت و قدیمی زندگی کند. مری در طول روز کاری برای انجامدادن ندارد بجز پرسهزدن در باغ، و البته تماشای سینهسرخی که بر فراز دیوارهای باغ اسرارآمیز پرواز میکند؛ باغی که ده سال است در آن قفل شده است و کلیدش مفقود است.