جیدن پسری گوشه گیر است. اتفاقاتی که در دوران کودکی از سر گذرانده باعث شده تا معنای دوست داشتن و عشق ورزیدن به خانواده و اطرافیان را از یاد ببرد، در واقع مسیر زندگی او را به عادت های خاصی وا داشته است، مثلا بر خلاف هم سن و سال هایش از سختی کشیدن لذت می برد و سعی می کند اندک چیز های با ارزش زندگی اش مانند شکلات ها و هدایایش را در گوشه ای پنهان کند تا مبادا آن ها را از دست بدهد، البته هیچ چیزی در این دنیا نیست که به اندازه جریان الکتیریسیته برایش مجذوب کننده باشد.
او به همراه پدر و مادر خوانده اش در جستجوی یافتن عضو جدیدی از خانواده راهی سفری دور و دراز می شود. در این سفر اتفاقاتی رخ می دهد که دریچه جدیدی از زندگی را به روی او می گشاید.