اینجا، دیگر، دوران دانشجویی به پایان رسیده و خط آموش اساتید بزرگی به ذهن و جان نشسته. گرفتن معدلی میان آموزههای اساتید عالیجاهی چون «بیضایی»، «دولتآبادی»، «گلشیری»، «میرصادقی» کار بسیار سختی است. مجموعهی شگفتآوری از رازها و وسواس موروثی، بافهای از تداعیهای سِحرآمیز فرم و اندیشه و دیدن ارتفاعی از قلم در پیشِ رویَت که خود در برابر عظمتشان دچار وحشت و ادباری، و البته نومید.
پس ناگزیر راه خود را جستوجو میکنی. برای من دههی هشتاد یک دههی جدی و یک اعلام جنگ است علیه خودم. جنگی برای ثبت و اعلان؛ برای معنابخشی به حیات؛ برای پابان دادن به داشتن یک شعور خفیف از هر چیزی و از منتهاالیه چپ به راستزدن یا در پیچ راست به چپ زدن و داشتن یک ادبیات مسروقه و فرق ضرورتهای زمانه را درنیافتن و این حرفها و چه، که در متعالیترین شکل تو را «دستسوم» نگه میدارد. باید پس از دههی سوم زندگی، مُهر را برای خود و جهانم کوبیدم.
حاصلش این جلد است. دیگر آن جثهی تکیدهی در صف تو آمده و مشغول است؛ با تکلیفی معلوم و بضاعتی معین که هنوز میکوشد بر آن بیفزاید.