در آپارتمانی کوچک، دو مرد که با نام «سیاه» و «سفید» شناخته می شوند، مکالمه ای را آغاز می کنند که گذشته ی هر کدام از آن ها را به تصویر می کشد و خاستگاه های دو جهان بینی کاملا متضاد را آشکار می کند. «سفید»، یک استاد دانشگاه است که زندگی به ظاهر راحت و رشک برانگیزش، او را در ناامیدی غرق کرده است. «سیاه» که قبلا خلافکار و معتاد بوده، امید بیشتری نسبت به دوستش دارد—اگرچه او نیز ناامیدانه در تلاش است تا قدرت ایمان را به دوستش اثبات کند. هدف آن ها از انجام این مکالمه، چیزی نیست جز کشف معنای زندگی.