کارل توی خانهای چوبی با خاطرات همسرش تکوتنها زندگی میکرد.
او یک عالمه بادکنک به دودکش خانه بست تا بتواند پرواز کند و برود بالا و برسد به آبشار بهشت! راسل، پسربچهی ماجراجو، همسفرش میشود. آنها توی راه موجودات عجیبی میبینند.
کارل به آبشار بهشت میرسد؟