بخشی از کتاب شگفت و بی شکست:
روزگارم چنین آموخت که مردمان شاه را چون مادرند کهش به خون جگر پرورند، بزرگش دارند و هماره به مهر بر تندیهای وی چشم فروبندند… گرچه به فرجام، مردمان را چشم نه از مهر، که از شرم بسته ماند و دهان نه به درود، که به خشم گشاده گردد، با صدهزار دندان آخته.