سالی لولو بود و توی کارخانهی هیولاها کار میکرد.
هیولاها یواشکی به دنیای آدمها میرفتند و بچهها را میترساندند و جیغهایشان را جمع میکردند تا شهرشان را سرپا نگه دارند. یک روز، یک دختر کوچولو به شهر هیولاها آمد و ماجراهای عجیبی اتفاق افتاد.
با خندهی بچهها میشود انرژی تولید کرد؟