اگر ماجراجو باشی، یکعالمه جزیره هست که به آنجا سفر کنی!
کندو گنده بود و کِزومی ریزهمیزه. آنها توی جزیره زندگی میکردند.
خیلی وقت بود رنگ خانه را ندیده بودند و دلشان حسابی تنگ شده بود. آنها بدشان نمیآمد که سر راهشان یک نوک پا به جزیرههای دیگر هم سر بزنند.
جزیرهی عجیبآباد... جزیرهی شیرینیآباد...
تازه، مگر میشود به جزیرهی خاطرههای پنیری سر نزد!
کزومی سکان قایق را چرخاند و کندو هم دکل را تنظیم کرد.
بعد بادبان را باز کردند و راه افتادند. جانمی، برمیگردیم به خانه!
اما توی جزیرهشان اتفاق عجیبی افتاده بود...
ماجراجویان شجاع به جزیرهی عجیبی رسیدند... کوچولوآباد!