فقط یک شلیک ند تفنگ ممنوعه را فقط یک بار در شبی پاییزی به سایهای در حال حرکت شلیک کرد. اما یک نفر از پنجره اتاق زیر شیروانی او را دیده بود.
و وقتی گربهای یک چشم را در انباری خانهی پیرمرد همسایه میبیند، در توری از احساس گناه، ترس و خجالت به دام میافتد، توری که راه فراری از آن برایش وجود ندارد، تا یک شب مهتابی دیگر در بهار بعد، شبی که رازی برایش آشکار میشود و سرانجام راه آرامش را مییابد.