نیچه از دین نفرت ندارد. بلکه از فراطبیعیباوری دینبنیاد و زهدورزی بیزار است. طبق فراطبیعیباوری، آن جهانِ دیگر، جهانی طبیعی نیست، بلکه ضدّ جهان طبیعی است. زهدورزی این اعتقاد را به فراطبیعیباوری میافزاید که همۀ ارزشها در آن جهانِ دیگر جا دارند و به همین سبب، جهانِ طبیعی هیچ ارزشی ندارد و بهدردنخور است. شاید بگویید نیچه خداناباور (آتئیست) است. بسیاری همین را میگویند. من معتقدم دقیقتر این است که بگوییم نیچه نظریۀ مسیحی-افلاطونیِ خدا را قبول ندارد تا اینکه بگوییم منکر وجود هر نوع امر الاهی است. خود نیچه به خداناباوری بسیار بدگمان است. او میگوید: «خدای اخلاقمدارِ مسیحیت دفاعپذیر نیست: و به همین سبب “خداناباوری” دفاعپذیر نیست – گویی انواع دیگری از خدا نمیتواند وجود داشته باشد». تمایز میان خداباوری و خداناباوری نیز اختراع مسیحیت است. مسیحیان میگویند: یا خدای ما یا هیچ خدایی. اما برای باور به خدا لزومی ندارد مسیحیت را قبول داشته باشید. میتوان مسیحیت را یکسره منکر شد و با وجود این به خدا اعتقاد داشت. میتوان مسیحاستیز بود و مسیحیستیز، اما خداستیز نبود. گفتن اینکه نیچه خداناباور است سادهسازی اندیشۀ او و بیمایهکردن آن است. با این حرف فلسفۀ او را کلیشه میکنیم. چه بسیار این کار را میکنند که مفاهیم قدرتمند و نامأنوسِ نیچه را بهزور در مقولههای آشنا و مأنوس میگنجانند. من ترجیح میدهم به جای اینکه بگویم نیچه خداناباور است، بگویم فلسفۀ نیچه تراخداباوری (تِرَنستئیسم) است. تراخداباوری نه خداباوری است و نه خداناباوری. تراخداباوری منکر تقابل خداباوری و خداناباوری است. نیچه بیش از آنکه طالب انکار وجود خدا باشد، طالب این است که ما را از بهرهای که از خدا گرفتهاند رها کند. تا امروز از خدا بهره گرفتهاند تا «آسمانها را تیرهوتار کنند، خورشید را خاموش کنند، با بدگمانی به طرب بنگرند، امید را بیارزش کنند و دستان کنشگر را فلج کنند». زهدورزی، خداوند را با نفرت آلوده است. نیچه بانگ برمیدارد که باید «حتی خدا را از کثافت» پاک کنیم.