مدعای اصلی کتاب حاضر آن است که بهترین راه برای درک تحولاتی که در فاصلهٔ سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ خاورمیانه را در هم نوردیدند و به بهار عربی شهرت یافتند، تحلیل آنها در چارچوب مفهوم «انقلاب» است؛ به شرط آنکه توانِ نهفته در این مفهوم را در متن محدودیتهایی درک کنیم که در قرن بیستو یکم و بهویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا بر آن حادث یا تحمیل شدهاند. یعنی در متن جهانی که در آن، ایدئولوژیهای برانگیزانندهٔ انقلابی، جذابیّت خویش را کموبیش و به دلایل مختلف از دست دادهاند و غلبهٔ دیدگاه نئولیبرال نه فقط بر اقتصاد که همچنین بر اذهان فعّالان اجتماعی و سیاسی، از توانایی آنها در بسیج طولانی مدّتِ مخالفتها و اعتراضات به شدّت کاسته است. اکنون پرسش آن است که در چنین شرایطی، چه چیزی از توان نهفته در مفهوم انقلاب باقی میماند و چگونه یک چنین مفهومی میتواند همچنان پیامآور رهایی باشد؟ نویسندهٔ کتاب بر این نظر است که انقلابهای قرن بیستویکم لحظههای تجربهٔ آزادی و رهایی و برابری و همبستگی هستند و به این معنا امکان تصوّر جهان دیگری را برای معترضان و فعّالان فراهم میآورند و امید به تغییر را در دل جامعه زنده نگاه میدارند.