حالا که پدر تا ابد آرمیده، من ترانه تنها بازمانده او، زنده ام تا بر سرت فریاد بکشم. بر سر تو که زمانی شهره شهر بودی ومردم از عشق تو و پدرم خوشحال شدند و جشنها گرفتند.
من مولود همان عشق بودم. عشقی که تو به آن خیانت کردی، خیانتی آشکار که همان مردم لعن و نفرینت کردند. چرا که پدرم مظلوم ترین بشری بود که خدا آفرید…..
قبل از آنکه پدرم را بکشی، خوب نگاهش کردی؟ اسکلتی که آرام فقط نفس می کشید و با چشمانی همیشه خیس و زبانی که بیست و پنج سال هیچ کلامی نگفت. که نمی توانست بگوید.
او منتظرت بود. منتظر که برگردی و از این دنیای بی ارزش خلاصش کنی.
و تو آمدی و او را کشتی. قاتل، این تنها، اولین جرم توست که باید برای آن مجازات شوی.