صدایی که در پایان رمان به گوش خوانند می رسد انگار صدای آمرانه ی خود نویسنده است اما انگار این صدا نقیصه ای است بر داوری اخلاقی: چشم سفیدی، خوش ذاتی، حماقت، احساسات و پاکدامنی را به یک چوب می راند و همه را دم به سخره می گیرد. این تغییر لحن نهایی و آشکار که به زمین و زمان طعنه می زند داستان خلاقه را کنار می گذارد تا به خواننده گوشزد کند و نشان دهد که قضاوت اخلاقی و تشخیص خوب و بد غیر ممکن است. نویسنده نشان میدهد خودزندگی هم داستانی ساختگی است: الگوهای پاکدامنی و جرثومه های فساد، هر دو، مجبور می شوند همرنگ جماعت شوند و یا به انتخاب خودشان منفعت شخص خودشان را در نظر بگیرند، در نهایت هم هیچ کدام نماینده ی ارزش های عملی نیستند. تنها اصولی که در کتاب لیدی سوزان به چشم می خورد، اصول واقع بینی و عمل گرایی است: داستان راهی پیش پایمان نمی گذارد جز اینکه به ای دنیا خنده ای کنیم و بگذریم.