هوپ اندرسون، خانم زیبای سیوشش ساله، که در پیِ یک آشناییِ چندساله، ممکن است با یک جراح ارتوپد ازدواج کند، به کلبه خانوادگیاش در سانْسِت، کارولینای شمالی، میرود تا ضمن استراحت، آنجا را برای فروش آماده کند. ترو والز، یک راهنمای سافاری، متولد و بزرگشده زیمباوه، که هرگز به کارولینای شمالی نیامده، با نامهای از مردی که ادعا میکند پدر اوست، به ساحل سانْسِت فراخوانده میشود. بهگونهای اتفاقی و شگفت این دو با هم برخورد میکنند و بهتدریج عواطف و احساساتی بکر و ارزشمند در هر شروع به جوشش میکند و جادهای ناشناخته و شاید پرشکوه در برابر هر کدامشان گشوده میگردد … هر نفس رمانیست عاشقانه که جنبههای درخشانی از عشق و دلدادگی را با کلمات و مفاهیمی زیبا بازگو میکند و آدمی را هرچه بیشتر با معنای شگرف عشق و وفاداری آشنا میسازد.