گاهی دوراهی ها آن قدر سخت و نفس گیرند که به هر راهی بروی باخته ای همان طور که هر راهی را برگزینی برنده ای. اما بر سر یکی از این دوراهی های جانفرسا مانده است. یکی ماندن در نقش مادری دلسوز و مسئولیت پذیر که جز فرزندش دغدغه ای ندارد و دیگری تلاش و از خود گذشتن در راه هدفی که رسیدن به آن از کودکی به او محول شده. پیدا کردن راه نجاتی برای کودکان مبتلا به گلیوبلاستومی یا همان تومور مغزی این رسالت حرفه ای مسئولیت سنگینی است که ریشه در روزهای کودکی او دارد. از زمانی که مرگ نزدیکترین دوستش را بر اثر همین بیماری می بیند اما کیست که خوب و بد را تعیین کند؟ کیست که ارزش کاری را بالاتر یا فروتر از دیگری بداند؟ سرنوشت و گذر زمان زندگی اما را دچار پیچشی غافلگیرکننده می کند و تازه از ورای آن می توان به درستی و نادرستی اما و آدم های زندگی اش پی برد.