باورکردنی نبود. عبداالرحیم... عبدالرحیم آن سوتر در خاک و خون غرقه بود.پاهایم قدرت حرکت و ایستادن نداشت. چهاردست و پا خودم را رساندم به عبدالرحیم. نگاه کردم. ترکش به پایش خورده بود. بر اثرموج انفجار سرش اذیت شده بود. خون در گوش هایش لخته شده بود.رنگی به رخ نداشت.خون زیادی از دست داده بود . در گودالی قرار داشت. زیر پاشنه ی پای سالمش اثر کنده شدن بود . یا از درد این کار را کرده بود یا جان دادن نمی دانم...
دست بزرگ و پینه بسته اش روی سینه پهن و مردانه اش قرار داشت. عکسی در دستش مچاله شده بود. عکس را گرفتم. عکس خانوادگی اش بود. عکسی با همسر و پنج دخترش... ماه آبان برایم عطر شهدا را می دهد.