سیپتیموس هیپ پسر هفتم هفتمین پسر، در شب تولدش ناپدید می شود و قابله اش اعلام می کند که مرده است. همان شب سیلاس، پدر او، در برف ها به نوزاد دیگری بر می خورد که سر راه گذاشته شده است. دختری با چشم های بنفش. سیلاس دختر را مثل بچه خودش بزرگ می کند و به او فوت و فن جادوگری می آموزد. سیپتیموس با استفاده از همان شیوه ها نزد خانواده اش باز می گردد اما روح ملکه ادلدردا پس از پانصد سال از زندان آزاد می شود و به دنبال او می گردد.