ده سال بعد از وقایع کتاب نسیمی از ناکجا، در شب عید شکرگزاری، نگرانی و وحشت بر شام خانوادگی موریها سایه میاندازد. چارلز والاس پانزدهساله، مستأصل و پریشان، مناجاتی را به امید دفع تاریکی به زبان میآورد و موجودی درخشان پدیدار میشود: تکشاخی به نام گادیور که در زمان سفر میکند. حالا چارلز والاس و گادیور باید سوار بر باد، به گذشته سفر کنند تا واقعیتی جایگزین بیابند: لحظهای در گذشته که مسیر رویدادهای منتهی به زمان حال میتواند از آنجا تغییر کند تا آیندهی زمین -این سیارهی کوچک و متلاطم- نجات پیدا کند.