نانا به قولی که به ایکه داده بود؛ عمل نکرده و از جنگل روبه رو به کافه ی میهمانخانه ایکه وارد شده. او همان شب ایکه را در هیبت یک پرندهی پوشیده در پرهایی که آماده ی به پرواز در آمدن است می بیند ایکه به محض قدم گذاشتن نانا به درون میهمانخانه منتظر هیچ چیز نشده بود. چهارپایه از زیر پای ایکه وسط یکی از اتاق های میهمانخانه به کناری افتاده و او با همان لباس ها حلق آویز از چنگک لوستر وسط اتاقک مهمانخانه اش آویزان مانده؛ طوری که نانا فکر کند چشم هاش روی هم رفته و درخواب یک پرنده به پرواز درآمده... صدای ایکه توی گوشهای می پیچد دنبال چه هستی؟ صدا کاملا نزدیک است با لحنی دوستانه و هیجان زده همینطور که دارد این جمله را تکرار می کند ...