هرمان وول وولکی هیجان دارد و میخواهد زودتر دوستان جدید پیدا کند. ولی همین که میرود طرف دیگران، قلبش تالاپ تولوپ میکند و بعد کلمهها به هم گره میخورند و نوک زبانش گیر میکنند. برای همین ساکت میماند و ترجیح میدهد بعداَ امتحان کند. مادرش میخواهد به او کمک کند که بر اضطراب اجتماعیاش غلبه کند و یاد بگیرد چطوری حس خوبی به دیگران بدهدا. برای همین مهارتهای جدیدی را به او آموزش میدهد؛ اینکه چطوری با دیگران سر صحبت را باز کند و احوالپرسی کند و چطوری خودش را معرفی کند.