تاریخگرایی و ایدهآلیسم هگل انقلاب عظیمی در فلسفه اروپا به وجود آورد و سنگ بنای مارکسیسم و فلسفه قارهای شد. هگل در «پدیدارشناسی جان»، مینویسد: «اندیشهها هنگامی سیال میشوند که اندیشه، (این دادهشدگی درونی)، خود را چون برآیند بازبشناسد،... نه با کنارهگیری و گوشهگزینی، بل با فروگذاریِ ثباتِ نهادگی خود ... از راه این حرکت است که اندیشههای محض تبدیل به مفاهیم میشوند و ... تنها در همین حالت است که همانی که هستند که در حقیقت هستند؛ حرکتهای خودفرمان ...».
نظام فکری او بر دیالکتیک بنا شده است. البته ریشههای دیالکتیک را از فلسفهٔ کانت دانستهاند اما تفاوت عمدهٔ دیالکتیک هگلی این است که مقولات و مفاهیم انتزاعی مندرج در دیالکتیک او منبعث و موجود در هم هستند.
از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع میرسد و سپس هر نوعی را جنسی تازه میانگارد و از آن به انواع پستتر پی میبرد.
مثلاً اولین سهپایه فلسفه هگل ، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز میکند و میگوید هستی اولین و روشنترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و میتواند پایه مناسبی برای آغاز فلسفه باشد.
اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقاً نامعین و بیشکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است . این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است.