قهرمان داستان خرسی کوچولو است که زیباییها و نعمتهای فراوان خدا را در اطراف خود می بیند و در پیِ آن بر می آید تا خدا را برای این همه لطف و محبّتش سپاس گوید. امّا نمی داند چگونه این کار را بکند!
او برای حلّ کردنِ این مشکل به سراغ دوستانش می رود و مسئله را با آنها در میان می گذارد. کلاغ، پیشنهاد می دهد که برای تشکر از خدا برایش کلوچه بپزد. ولی جوجه تیغی با پیشنهاد کلاغ مخالفت می کند و می گوید: بهترین کار این است که همانند خدا با همه مهربان باشی. زیرا او مهربانی را بیش از همه چیز دوست دارد.
خرس که مهربانی کردن با همه را دشوار می دید، ساده ترین راه را انتخاب کرد و بنا گذاشت تا 7 کلوچه برای خدا بپزد.
فردای آن روز چنین کرد و راه افتاد. امّا در میان راه هر کس او را می دید، از او کلوچه می خواست و خرس کوچولو مهربانانه کلوچه ای تقدیم می کرد تا اینکه ...
این داستان، در واقع به زیبابی به طور غیر مستقیم، هم ویژگیهای خدا را به کودکان یاد می دهد و تصویری دلپذیر از او در ذهنشان ترسیم می کند و هم آنان را به مهرورزیدن به همه ترغیب می نماید. کاری که خدای مهربان نیز آن را می پسندد و به آن ترغیب می فرماید.