قصۀ داغدیدگی، اندوه، شوربختی و هول و تنهایی. کتاب «زندگی واسیلی»، با عنوان اصلی Жизнь Василия Фивейского، رمانی است از لیانید آندرییِف، داستاننویس چیرهدست اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم روسیه.
آندرییِف استاد نوشتنِ درد و رنج و کابوس و وحشت و فاجعه است و در کتاب «زندگی واسیلی» نیز هنرمندانه و ماهرانه این مهارت خود را به نمایش میگذارد و تصویری وحشتناک و اندوهبار از درد و داغ و تنهایی ترسیم میکند.
چنانکه که در یادداشت ابتدای ترجمۀ فارسی کتاب «زندگی واسیلی» به نقل از خاطرات ماکسیم گورکی آمده است، جرقۀ نوشتن این رمان پس از بحثِ گرمی دربارۀ سالکان و دستنوشتههای اعترافگونۀ کشیشی به نام آلکساندر آپالوف در ذهن آندرییِف خورده است.
گورکی در خاطراتش در وصف کتاب «زندگی واسیلی» آندرییِف مینویسد: «آندرییِف در این رمان تکاندهنده نیز مثل همیشه با لمس حادترین و دردناکترین اسرار حیات، هرآنچه را تمنای روحیۀ خاصش بود، درلحظه به چنگ آورده است.»
همچنین آلکساندر بلوک در وصف احساس خود نسبت به کتاب «زندگی واسیلی» نوشته است: «هنوز هم تشنجی را که هنگام خواندن زندگی واسیلی در آن شب بارانی پائیز به من دست داد، با همۀ وجود حس میکنم».
آنتون چخوفِ بزرگ نیز کتاب «زندگی واسیلی» را کمی پیش از مرگش خوانده بوده است. اُلگا کنیپر دربارۀ واکنش چخوف به این رمان، بعد از اینکه آن را تمام کرده، گفته است: «من را صدا کرد و با حالتی فریبنده و انگاری شاد، درحالیکه یکچشمی خیره مانده بود، گفت: "هیچ میدانی چه وحشتی الآن به جانم افتاد؟ وای، چه کابوسی بود، این رمان".»
متن اصلی رمان «زندگی واسیلی» اولین بار در سال 1904 در اولین ویژهنامۀ مجلۀ «دانش» منتشر شده است.