یک پغور قاتی بود که سایل خانه اش از دستش کلافه بودند،پغور قاتی،هیچ وقت حال وسایل خانه را نمی پرسید.هیچ وقت احوالی از آن ها نمیگرفت.از صبح تا شب برای خودش زندگی میکرد...