گورناز عاشق این بود که هر روز بعد از مدرسه، از مسیر جلوی سینما به خانه برگردد تا گورویز، گورخر خوشتیپ و جذاب شهرشان را سر راه ببیند. گورویز لطیفههای بامزه بلد بود، قشنگ شعر میخواند و در داستان نوشتن به گورناز کمک میکرد اما یک روز اتفاق عجیبی افتاد که همه چیز را عوض کرد. حالا دیگر گورناز حتی دلش نمیخواست از خانه بیرون برود…