در زندگی وقتهایی هست که سر یک دوراهی قرار میگیریم: در این لحظه با چه چیزهایی سروکار داریم؟ مسأله اگر که اخلاق باشد، با ذات و ارزشها طرفیم. در این لحظه، همهچیز، ذاتمان را به خاطرمان میآورد، و این یادآوری از طریق ارزشها صورت میگیرد. لوکاس نیث در نمایشنامهی اسپیدوی قرمز، داستان شناگری ماهر را روایت میکند که تمام بدن و زندگیاش را به پای شناکردن گذاشته و حال در آستانهی یک تصمیم دشوار اخلاقی قرار گرفتهاست. انسان از دیروز تا امروز، بر اموری که بر او عارض میشده، چیرگی نداشته و مدام منحرف شدهاست: «انسان عقل ناب نیست.» به زعم اسپینوزا، که شناخت اخلاق را مدیون او هستیم، ذات انسان، ایدهای آشفته است و نمیتوان خط و خطوط مشخصی برای آن تعریف کرد. آنچه هست، شمایید، این فرد، آن فرد؛ یعنی تکینگیها. ری، شخصیت اصلی نمایشنامه، به فکر موفقیت است و میل آن دارد تا برای بهدست آوردنش هر کاری بکند. موقعیتی آشنا برای انسان امروزی: تصمیمگیریهای اخلاقی، نظام قضاوت است، و قضاوت همواره برتر از وجود است و از این نظر ارزشها عناصر بنیادین نظام قضاوتند. نمایشنامهی اسپیدوی قرمز، خواننده را در معرض این پرسشهای اخلاقی قرار میدهد؛ شما خود را قضاوت میکنید و قضاوت میشوید.