این سخنِ نامدارِ شاهنامه «دِریغَست ایران که ویران شَوَد- کُنامِ پلنگان و شیران شَوَد» در داستانِ زیبای رزم و بزم در هاماور آمده است.
ماجرایی که پس از جنگِ مازندران پیش آمد، دستمایه فردوسی برای سرودن از کاوس شاه ایران است که خواست دوری در جهان بزند و پادشاهیِ خود را به رُخ بکشد!
کاوس از بسیاری کشورها باج و خراج (مالیات) گرفت، به توران، چین، مُکران یا مَکران، سپس شام (سوریه کنونی)، مصر و سرانجام سرزمینِ هاماور لشکر کشید. هاماور در جنوبِ عربستانِ کنونی بود. امروز بخشی از آن یمن نام دارد. هر شاه و سپاهی در برابرِ شاه و سپاه ایران ایستاد و مبارزه کرد، سرانجام شکست خورد و به ناچار پذیرفت که به کاوس، باژ (باج، مالیات) بدهد.
در هاماور به گوشِ شاه ایران رسید شاه هاماوران دختری زیبا به نامِ سودابه دارد. از زیبایی دختر چندان برای کاوس گفتند که ندیده به او دل باخت و سودابه را خواستگاری کرد. گویی دختران تاوانِ شکستِ شاهان یا پذیرشِ دوستیِ آنان بودند، رسمی که تا قرنها ماند.
برای شاه هاماوران، مبارزه با شاه ایران سزاوارتر از پذیرفتنِ بندگی یا دادنِ دختر به شاه ایران بود. همان زمان که شاه ایران در سرزمینِ هاماوران، در اندیشهی به دست آوردنِ سودابه بود، تازیان و تورانیان به ایرانِ بدونِ شاه تاختند و بینِ آنان برای گرفتنِ ایران زمین جدال درگرفت.
بزرگان ایران چون روزگارِ شوربختی ایرانیان را در زیرِ ستمِ بیگانگان و ایران خانخانی دیدند، فرستادهای نزدِ رستمِ دستان به سیستان فرستادند تا به او بگویند: اکنون که شوکتِ پادشاهی ایران گُم شده است، تو پناه مردمِ ایران از بدیها هستی.