میرعلائی کتاب ملکوت را در دستانم گذاشت و این بدان معنا بود که من بر خلاف مخاطبان جدی داستان، ادبیات را با هدایت و بوف کور آغاز نمیکنم؛ بلکه با ملکوت، با بهرام صادقی، با سنگر و قمقمههای خالی جهان خودم را میسازم و با مهجورترین نویسندهی ایران آشنا میشوم. خوبی کتاب فروشی آفتاب، حضور بزرگان هنر ایران بود، رویدادی شگفت انگیز و رویایی تا خالق و یا مترجم کتابها را ببینم و با آنها گفت وگو کنم. سال ۱۳۷۴ نه احمد میرعلانی بود و نه کتاب فروشی آفتاب و من مانده بودم با دنیایی از سوالات بی پاسخ...