... بیست و سه سال دارم نمیدانم در چه روزی هستیم، چه ساعتی است. میدانم که شب است و دیروقت می آیند تا من را از اتاق شکنجه که در طبقه ی همکف سمت چپ ،پلکان است برگردانند. صدای فریادها شنیده میشود
... یگانه چیزی که از پیکرم در زیر شکنجه توانستم طلب کنم این است
که روزی به من اجازه دهد که از روبه رو با شایستگی به آن نگاه کنم. زندگی گذشته است و هیچ چیز آن چنان که ما میگفتیم نبوده. زندانی بود، شکنجه بود و هزاران مرده بودند.
راوی - نویسنده در اثری کوتاه که رمان مینماید به بازگو کردن ماجراهایی می پردازد که بر او گذشته در 1972 که بیست و سه سال دارد، به زندان نظامی می افتد و شکنجه تحقیر ،شرم پوچی نظامی را که میخواهد او را به اعتراف به چیزی که از آن بی خبر است وادارد پشت سر می گذارد... در 1985 که سی وشش ساله شده با آخرین یارانش به یک آزادی نگران کننده، اندوه بار و غیر ممکن بازمی گردد...