هیچ کس نمی دانست روزنامه ی خیابان کلرمانت در اوقات فراغتش کجا می رود.
کسانی که او را می شناختند روزنامه" یا "هفتگی" صدایش می زدند هفتگی با تمیز کردن خانه های مردم روزگار می گذراند او آرزویی در سر داشت که بیش از هر چیز دیگری می خواست آن را به واقعیت بدل کند و برای این کار به پول احتیاج داشت. برای زمانی طولانی در حال پس انداز بود و اندک اندک پول کنار می گذاشت. هر روز صبح وقتی بیدار می شد به پولهایش فکر می کرد. پولهای جمع شده پیش رویش به رقص در می آمدند و کم کم زیاد می شدند.