او به قصاب و غیره هم تلفن میکرد. خیلی طول کشید تا نحوه استفاده از تلفن را یاد بگیرد، چون هرگز از آن استفاده نکرده بود و نمیفهمید تنها کاری که باید انجام دهد این است که چند شماره را بچرخاند تا با نانوا صحبت کند. اما او کسی نبود که به راحتی تسلیم شود و مثل یک افسر گوشی به دست آنجا میایستاد. با این تفاوت که مدام دستش را تکان میداد و اشاره میکرد، انگار نانوا میتوانست او را ببیند...