حوریا و ارشک از شوومان میگریزند و بهکمک یکی از شوومانیان به جنزار پناه میبرند، مکانی دورافتاده در کویر که به مثلث برمودا شهره است و هیچ موجود زندهای به آنجا نزدیک هم نمیشود.
داستان عقرب باد از جایی آغاز میشود که ۱۳ سال از روزهای تلخ زندگی در شوومان و فرار از دست شیخ بادزار گذشته است. ارشک در آستانهی بالغشدن و رسیدن به مقام صدوبیستمین شیخ شوومان است، شیخی که قدرتش از همهی موجودات ماورایی بیشتر است و همه باید فرمانبردار او باشند. اما برای دستیابی به این موقعیت باید از بیماری مهلکی جان سالم به در ببرد. حوریا نگران است پیش از اینکه ارشک بر مسند قدرت بنشیند، سفیا و عفریتها به سراغشان بیایند و او و پسرش را بکشند.
در همین اثنا که حوریا در تبوتاب است تا پسرش را متوجه خطر کند، ارشک در کویر دلدادهی دختری میشود...