آگاهی چیزی است که ما هستیم – اینکه چگونه خود را از طریق تجربه شناسایی کنیم. اما آگاهی، زمانی که به صورت تجربی تقطیر میشود، آگاهی پوچ و عجیبی است که به طور قابل انعطافی تعریف نشده و به طور اجتناب ناپذیری با هر چیزی که آن را میسازد و با آن تعامل دارد (و ندارد) مرتبط است. شما ارباب ذهن خود نیستید و خادم هم نیستید. شما هر دو یکسان هستید و هیچ کدام نیستید. شما افکار و تبار هر ذره از تاریخ هستید که آنها برای رسیدن به شما گرد هم آمده اند. کلماتی هستید که میشنوید و ذهنی که به طور خودکار آنها را پردازش میکند. ذهنی هستید که بعد از مدتی آنها را فراموش خواهید کرد؛ شما هر چیزی هستید که شنیده اید و درک کرده اید و همه آن چیزی هستید که هرگز نشنیده اید یا درک نکرده اید. تمام آن چیزی هستید که تا به حال از آن متنفر بوده اید و تمام آن چیزی هستید که تا به حال دوست داشته اید. شما همان چیزی هستید که درون و بیرون از ذهن و بدنتان وجود دارد و شما هیچ کدام از موارد بالا نیستید. اگر وجود داشته باشید نمی توانید آزاد باشید. اگر تو نباشی، نمی توانی تحت هیچ چیز قرار بگیری.