مژده شانزده و مژگان هفده سال دارد و دو دخترخاله هستند. آن دو به همراه خانواده هایشان به سفر می روند. پدر که فراموش کرده داروی خود را بیاورد و مژگان را مقصر می داند و او را سرزنش می کند. فردای آن روز مژگان ناپدید می شود.
خانواده همه جا را جستجو می کند و معلوم می شود که او تمام مدت در کمد پنهان شده است. خانواده هنوز طعم خوشحالی پیدا شدن مژگان را نچشیده که این بار با گم شدن مژده روبرو می شوند. پس از پی گیری آشکار می شود که او توسط یکی از دوستانش و به بهانه بردن او نزد مژگان دزدیده شده و به خانه ای امن برده شده است. مجرمان پس از رو به رو شدن با پلیس و فرار به دلیل سرعت زیاد تصادف می کنند و مژده قطع نخاع می شود. هر بخش داستان را یکی از افراد خانواده که در ماجرا درگیرست نقل می کنند و تلاش می کند دلیل وقوع این حادثه را ریشه یابی کند.
داستان به فرار دختران از خانه و برخی از علل آن توجه دارد. اثر به نوجوانانی که دوران حساس بلوغ را سپری می کنند و درگیر ماجراهایی مشابه با خانواده خود هستند یادآوری می کند که فرار راه حل نیست.