آقای تاشن بیر مستاجر خانم کلم قرمز است و کمی هم از او میترسد. او در طول هفته متوجه یکچیز خیلی عجیب میشود: یکشنبه، هوا آفتابی بود. دوشنبه آقای مون دوست قدیمی آقای تاشن بیر با دسته گل آمد. سهشنبه روز کاری بود. چهارشنبه، وسط هفته بود و روز خاصی هم محسوب نمیشد. پنجشنبه صدای رعد و برق آسمان آمد و حسابی غرید و جمعه تعطیلی بود! برای همین آقای تاشن بیر روز شنبه در اتاق خود نشسته بود و انتظار میکشید و از خود میپرسید، آنروز چهچیزی پیش خواهد آمد!