وقتی نورا 11 ساله در اتاقش مشغول انجام تکالیف مدرسه بود حتی فکرش را هم نمیکرد که پدرش در زیرزمین خانه مشغول به قتل رساندن آدمها باشد! تا روزی که سر و کله پلیس پیدا میشود و پدرش به زندان میافتد. پدر نورا یک قاتل بود، قاتل دخترهایی که چشمهای آبی و موهای مشکی داشتند. چندین سال از به زندان افتادن پدر نورا میگذرد و نورا یک جراح مشهور و موفق میشود. هیچکس حتی گمان نمیکند که پدرش یک قاتل زنجیرهای باشد و او هم قصد دارد همیشه به عنوان یک راز نگهش دارد. تا اینکه نورا متوجه میشود یکی از بیمارانش به قتل رسیده، دقیقا به همان شیوهای وحشتناکی که پدرش این کار را میکرد. یک نفر هویت واقعی نورا را میداند و میخواهد او را مقصر جلوه دهد. ولی او یک قاتل نیست و پلیس هم بر علیه او مدرکی ندارد، مگر تا زمانی که وارد زیرزمین خانهاش شوند.