چارلی ریس، از کلاس چهارم رازی رو در قلبش نگه داشته. مادر چارلی یه خانوم عجیبه که انگار هیچ وقت نمیخواد پاش رو روی زمین بذاره. یه دنده هم پدرش است. خونه ی این خانواده تو شهر رالیه. اما زندگی چارلی رو با راز توی قلبش به سمت کولبی میبره.
بلوریج اما جای عجیبیه. هیچ ربطی به رالی نداره. اصلا به اندازه ای که یه شهر نیاز داره وسیله های لازمه رو نداره. حداقل نسبت به رالی واقعا خیلی چیزها کم داره. اما در عوض آدم هایی داره که حرف های زیادی برای گفتن دارن، مثلا خانواده ی اودوم با پسرهای قد و نیم قدش، رودخونه اش، کوه های آبی و دودیش.
چارلی رو تنها نذارین. باهاش به کولبی برین.