کافکا برای میلیون ها نفر که هرگز ادبیات جدی نخوانده اند، با کلمه مخوف کافکایی شناخته می شود. نسل های زیادی از دانشگاهیان و منتقدان تصویر، فرانتس کافکا را به عنوان ناظری شکنجه شده حفظ کرده اند و آثارش را تفسیر میکنند. جیمز هاوز در کتاب کافکا حقیقتی را آشکار میکند که در زیر تصویر یک نوستراداموس اروپایی میانه با اسمی بی نظیر برای تایپوگرافی نهفته است. فرانتس کافکای واقعی یک پارانویید عصبانی نبود بلکه مردی جوان و آراسته بود که به کافه ها و قرارگاه ها رفت و آمد میکرد با دختری بی پول اما زیبا رابطه داشت و مشترک مجلات ممنوعه گران قیمت بود. کافکا تعدادی از جنبه های کلیدی اسطوره کافکا را از بین میبرد. از جمله این ایده که نبوغ کافکا کهنالگویی بود که در طول زندگی اش نادیده گرفته شد. اینکه او در یک بن بست گیر کرده بود و در تلاش برای یافتن زمانی برای نوشتن بود. ترس از رابطه او را عذاب می داد. این که او پدری منحصر به فرد وحشتناک و سلطه جو داشت که هیچ درکی از نیازهای پسرش نداشت. اینکه ادبیات او مرموز و مبهم است. اینکه او جهان های فانتزی میسازد که در آن همه مردم بی گناه در ترس از قدرت های مرموز و تمامیت خواه زندگی میکنند.
کتاب کافکا که توسط یک طنزنویس بسیار با استعداد نوشته شده است، کاوشی برای بازنگری در تصویر یک چهره اصلی مدرنیسم است که مورد استقبال جدی دوستداران کافکا قرار گرفته است.