نویسنده در کتاب سعی دارد ماهیت اصلی تفکر مارکس را نشان دهد و از این منظر، برخی کژفهمیها در اندیشهی او را شناسایی نموده به ویژه به نظامهای سابق سوسیالیستی از جمله اتحاد جماهیر شوروی سابق و چین، انتقاد میکند. وی میگوید: "تفاوت اصلی نحوهی تفکر مارکس با یک سیستم علمی در این است که او خود را به تحلیل سادهی آن چه هست محدود نمیکرد، بلکه از نظر او شرط فهم زمان حال وابسته بود به میزان توانایی پیشبینی آن چه هنوز اتفاق نیفتاده و آن چه نیست؛ بنابراین، اندیشیدن دربارهی آینده ـ که نباید آن را صرف توسعهی سادهی زمان حال پنداشت ـ شرط فهم زمان حال است. مخالفت مارکس با آرمانگرایان (اوتوپیستها) در این بود که نه تنها از سر هم کردن طرحی برای جامعهی آرمانی پرهیز داشت، بلکه در زمان حال به دنبال یافتن راهی امکانپذیر برای گذار به جامعهی آرمانی بود. هستهی مرکزی این روش دیالکتیکی، مسالهی امکان واقعی بود. از این جا بود که مارکس سالیان درازی را برای شناخت "اقتصاد سیاسی"، یعنی شناخت بنیان جامعهی سرمایهداری، صرف نقد آن کرد".