ایتخت سقوط کرده است...
ارتشتار تاماس پس از بازگشت به میهن درمییابد پایتخت کشور آدرو برای اولین بار در تاریخ به تصرف نیرویی بیگانه درآمده. پسر ارتشتار مفقود شده و تفاوت دوست و دشمن هویدا نیست؛ همچنین رسیدن نیروی پشتیبانی هفتهها زمان میبرد. حملهی ارتش کز همچنان ادامه دارد و نیروهای آدرویی بدون رهبر رها شدهاند، درنتیجه میانشان خیانت و هرجومرج موج میزند. بازرس آدامت هم با وعدهی پیداکردن پسر دزدیدهشدهاش، به قلب این کودتای جدید کشیده میشود.
امید همه به یک نفر است...