خاکستری فقط دلش می خواست رنگ ها او را هم میان خودشان راه بدهند؛اما آن ها همیشه کنارش می گذاشتند.پس خاکستری هم تصمیم گرفت کاری بکند کارستان و کتابی بنویسد که فقط و فقط خاکستری باشد.اما هنوز چند صفحه ای پیش نرفته بود که با پیدا شدن باقی رنگ ها،ماجرای خاکستری و کتابش و دوستان رنگی رنگی اش آغاز شد.