ادبیات همواره و در هر ملتی آیینه ی غم و اندوه و مصائب بوده است. دل انگیزترین نغمه های شعرای هر دیاری آن خروش و فغان هایی ست که از دلهای خراشیده ی ایشان هنگام رنج و درد تراویده دفتر ادبیات ذخیره ی جاودانی اشک و آه است. شما بدبختان را می بینید بیشتر از شما با بی قیدی از کنار ایشان می گذرید کمتر از شما می کوشید که گاهی ایشان را دلداری دهید ولی هیچ کس از شما پی به درد او نمی برد و سبب تیره بختی او را جویا نیست همان بدبخت را نویسنده و شاعر هم می بیند در کنار او می نشیند، اشک از رخساره اش می زداید با درد او هم آواز و با رنج او همنشین می گردد، جز قلم مایه ی دلداری دیگری به دست او نیست غم و رنج او را در صحایف کتاب یا در وزن و قافیت اشعار خود جای می دهد سوز درون او را ترجمان فصیح می شود اشکی که آن غمزدهی تیره بخت فرو ریخته و آهی که از نهاد آن دلسوخته بر آمده بخاری و غباری شده که تنها بر صحیفه ی کاغذی نشسته و هاله ای بر گرد کلمات غم انگیزی فراهم ساخته است. او رفته و نابود شده ولی آن غمی که در سینه ی آن سخنان جای گرفته تا جاودان می ماند.
این سخنان جان فزای یگانه یادگار از آن جانهای عزیزی ست که در میان اندوه سپری شده، این صحایف جاودان یگانه غنیمت فرزند آدمی است جانی است که رفته و از دست شده و اینک یگانه طپش آن در آن کلمات باقی مانده است.
سراسر آثار مارکسیم گورکی همان نغمه های حزن انگیز گروه بدبختان است. ماکسیم گورکی همواره با این تیره بختان دریای زندگی همسفر بوده. خود روزهای ناکامی در پیرامون تنگدستی و مصیبت گذرانده هم سفره ی تهی دستان بوده، در جان فرسایی ایشان شرکت جسته از کاسه ی غم ایشان خورده و در بستر ناکامی ایشان خفته است.»