همه چیز با هم جور درمیآید و در عینِحال نه. داستانهایی که زندگی مینویسد، پایانشان را خواستارند. و تا زمانی که داستانی پایانش را نیافته، همهی کسانی را که در آن شرکت دارند، تختهبند میکند. پایان نباید خوش باشد، خوبها نباید پاداش بگیرند و بدها نباید مجازات شوند. اما رشتههای سرنوشت روا نیست پخشوپلا باشند؛ آنها بایست در فرشِ سرنوشت سرشته شوند. تنها زمانی که این رشتهها آنجا در هم تنیده شدهاند، میتوانیم تاریخ را پشتِسر نهیم. تنها آنهنگام برای چیزی جدید آزادیم. ( از متن کتاب )
تاوانِ پیرشدن … بهسادگی این است که اشتیاقها به قوتِ همیشه باقی میمانند، اما در پایان آدمی پیروز میشود! نیرویی که بهترین چاشنی را به زندگی میزند – نیرویِ ادامهدادنِ تجربهها و زیروروکردنشان زیرِ نور است. ( ویرجینیا وولف: خانم دالووی)