اکنون، زمانه پراکندگی ست
و معنا لغزان و در احتضار …
در این دشت مشوش، باید به نظم پریشان درون رسید
با معاشقه بیوقفه در کنار پدیدهها و اشیاء جهان، که همواره ناشناختهاند …
همواره باید دوشادوش این همه ناشناختگی، برای زندگی، معنا ساخت. معنازدایی و فربهگری نسبیانگاری، وضع انسان معاصر را به ویرانهای از گنگی و معناباختگی کشانده است.
معاشقه کنار اشیاء ناشناخته تلاشی ست بیوقفه برای برپا داشتن زندگی.